جدول جو
جدول جو

معنی کوره گاه - جستجوی لغت در جدول جو

کوره گاه
(رَ / رِ)
جای کوره. جای کوره ها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوره راه
تصویر کوره راه
راه باریک و ناهموار، راه باریک و پر پیچ و خم در خارج شهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوره ده
تصویر کوره ده
ده کوچک و کم رونق، ده کم جمعیت و دور از آبادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسه گاه
تصویر کاسه گاه
جایی که در ساعت های معیّن کوس و کرنا می زنند، نقاره خانه
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نُو حَ / حِ)
جای نوحه و عزا و ماتم. ماتمکده. ماتمسرا. عزاخانه. غمکده:
یک روز به نوحه گاه مجنون
می شد سخنی چو درّمکنون.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
میدان جنگ و جنگ گاه. (آنندراج). میدان جنگ و کارزار و جای خصومت و نزاع. (ناظم الاطباء). رزمگاه. دارالحرب. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گرانمایه دستور گفتش به شاه
نبایدت رفتن بدان کینه گاه.
دقیقی.
بترسم که گر بار دیگر سپاه
به جنگ اندر آید در این کینه گاه.
فردوسی.
که گر من شوم کشته بر کینه گاه
شما کس مپایید پیش سپاه.
فردوسی.
بدو گفت تا من بدین کینه گاه
کمر بسته ام با دلیران شاه...
فردوسی.
یکی با من ایدربدین کینه گاه
بگردد به گرز گران کینه خواه.
فردوسی.
کدامین دلاور که در کینه گاه
به پیشانیش کرد یارد نگاه ؟
اسدی
لغت نامه دهخدا
(رَ ضِ / ضَ)
ظاهراً جایگاه سبزه و چمن. باغستان. چمنزار:
بود در روضه گاه آن بستان
چمنی بر کنار سروستان.
نظامی.
روضه گاهی چو صد نگار در او
سرو و شمشاد بیشمار در او.
نظامی.
چشم او را که مهر مازاغ است.
روضه گاه برون این باغ است.
نظامی.
، مقبره. گور:
از کوه درآمدی چو سیلی
رفتی سوی روضه گاه لیلی.
نظامی.
کردند چنانکه داشت راهی
بر تربت هر دو روضه گاهی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
گیاه شور. گیاه و علف شور و نمکین: جعم، آرزومند گشتن شتر به شوره گیاه. طحماء، شوره گیاه. غذامه، نوعی از شوره گیاه. قضام، نوعی از شوره گیاه. ملاح، شوره گیاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تابندۀ کوره. افروزندۀ کوره. آتش افروز کوره. آنکه در کوره آتش بیفروزد. آنکه کوره را تافته کند:
کوره تابان کیمیای سپهر
که آگهی بودشان ز ماه و ز مهر.
نظامی.
و رجوع به ترکیب ’کوره تابان کیمیای سپهر’ ذیل کوره شود
لغت نامه دهخدا
(رِ خُ رَ / رُو)
دهی از دهستان شاندرمن که در بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش واقع است و 139 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ لَ / لِ)
خانه ای بد و گود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی از دهستان بیلوار که در بخش کامیاران شهرستان سنندج واقع است و 520 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
راه باریک. (فرهنگ فارسی معین) :
یافت از دامگاه آن ددگان
کوچه راهی به کوی غمزدگان.
نظامی.
طی نمی گردد به شبگیر حیات جاودان
گرچه زلف او به ظاهر کوچه راهی بیش نیست.
صائب (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ رِ دَ)
دهی از دهستان بیلوار است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 290 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ)
جای غوص و فرورفتن در آب. (ناظم الاطباء). جای غوطه خوردن. جای فرورفتن. رجوع به غوطه و غوته شود:
کشید از غوطه گاه اژدهاتیغ
چو برق ناف سوز از سینۀ میغ.
حکیم زلالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
نقاره خانه را گویند، چه کاسه بمعنی نقاره هم آمده است. (برهان).
شاه بنظارۀ آن کاسه گاه
گرم ترک راند فرس را براه.
امیرخسرو (از آنندراج).
، جائی که نوبت شهریاران زنند، ساقی راهم میگویند. (برهان) ، کنایه از آسمان است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
بوسه جای. جائی که بر آن بوسه زنند. (آنندراج). جای بوس. لب. بوسگه. بوسگاه. (ناظم الاطباء). محل بوسه. جای بوسه. (فرهنگ فارسی معین) :
از بوسه گاه خوبان شکّرشکار باش
تا پیشگاه باشی و اقبال پیشکار.
سوزنی.
یاد او خورده است خاقانی از آنک
بوسه گاهش دست خمارآمده ست.
خاقانی.
جسم تو کو بوسه گاه خلق بود
چون شود در خانه کور و کبود.
مولوی.
رگ دست ترا کز رشتۀ جان است نازکتر
طبیب بی مروت بوسه گاه نیشتر کرده.
امیرخسرو (از آنندراج).
- بوسه گاه شناس، شناسندۀ جای بوسه:
جدا نمیشود از پیش لعل میگونش
چه بوسه گاه شناس است حال موزونش.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
راهی که ناراست و پرپیچ مثل راه مارپیچ باشد و روندۀ آن راه گم کند. (آنندراج). راه ناراست معوج و پیچ در پیچ. (ناظم الاطباء). راهی باریک و پرپیچ و خم و غیرمعروف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به نادانی گرفتم کوره راهی
ندانستم که می افتم به چاهی.
؟ (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان حیات داود بخش گناوه شهرستان بوشهر، واقع در 18 هزارگزی خاور گناوه، کنار راه فرعی گناوه به برازجان. جلگه، گرمسیر، مرطوب، مالاریائی. دارای 400 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8). پوزه گاو
لغت نامه دهخدا
تصویری از جوله گاه
تصویر جوله گاه
جوله زار مرغزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کره ماه
تصویر کره ماه
آیشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوره راه
تصویر کوره راه
راهی که نادرست و پرپیچ مثل راه مارپیچ باشد و رونده آنرا گم کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسه گاه
تصویر بوسه گاه
محل بوسه بوسه جای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روضه گاه
تصویر روضه گاه
باغ گلستان، بهشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوطه گاه
تصویر غوطه گاه
محل فرو رفتن در آب جای غوطه خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه گاه
تصویر کاسه گاه
نقاره خانه: (شاه بنظاره آن کاسه گاه گر مترک راند فرس را براه) (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
نابینا کور اعمی. یا کور چشم حریر. (بقلب اضافه)، نوعی پارچه ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کور گیاه
تصویر کور گیاه
درخت و میوه و بار کور خرنوب
فرهنگ لغت هوشیار
راه باریک: یافت از دامگاه آن ددگان کوچه راهی بکوی غمزدگان. (هفت پیکر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوره ده
تصویر کوره ده
ده کوچک و کم آباد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوره راه
تصویر کوره راه
راه باریک و ناهموار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روضه گاه
تصویر روضه گاه
باغ، بهشت
فرهنگ فارسی معین
کوره بان
فرهنگ گویش مازندرانی
گلوگاه روی بخاری که دودکش به آن پیوندد
فرهنگ گویش مازندرانی
گردو غبار حاصل از باد و طوفان
فرهنگ گویش مازندرانی